loading...
آموزشگاه زبان چکاوک
galaxy بازدید : 408 دوشنبه 09 دی 1392 نظرات (0)

 

قصه یک پیرمرد

 

One summer day, when tourists were lining up to enter a stately house, an old gentleman whispered to the person behind him, “Take a look at the little fellow in front of me with the poodle cut and the blue jeans. Is it a boy or a girl!?” “It’s a girl,” came the angry answer. “I ought to know. She’s my daughter.” “Forgive me, sir!” apologized the old fellow. “I never dreamed you were her father.” “I’m not,” said the parent with blue jeans. “I’m her mother!”

.

ترجمه فارسی:

.
یک روز تابستانی، وقتی جهانگردان برای وارد شدن به یک خانه با شکوه صف کشیده بودند، یک آقای مسن به آرامی به نفر پشت سر خود گفت: «یک نگاه به کودکی که جلوی من ایستاده و موهایش را مثل سگ های پشمالو آرایش کرده و شلوار جین آبی پوشیده بینداز. معلوم نیست که دختر است یا پسر؟!» شخص مقابل خشمگینانه جواب داد: «آن بچه دختر است. معلوم است که من باید این را بدانم که او دختر است! چون او دختر خود من است.» شخص مسن برای معذرت خواهی گفت: «لطفا مرا ببخشید آقای محترم! من حتی تصورش را هم نمی کردم که شما پدر آن بچه باشید.» شخص عصبانی که شلوار جین آبی هم پوشیده بود گفت: «نه نیستم! من مادر او هستم!»

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
I hope you have good time on the web! Be sure to consider this!We are happy to show you are a fan of this web Mtalbash!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    Did you enjoy from this Weblog??
    آمار سایت
  • کل مطالب : 289
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 52
  • آی پی دیروز : 42
  • بازدید امروز : 154
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 932
  • بازدید ماه : 2,394
  • بازدید سال : 19,448
  • بازدید کلی : 271,676